وقتی چشمهایم ازانتظار تو خیره به راه می ماند
قلب تنهایم تمام دردهایش را
به امید رسیدنت فراموش میکند
وقتی قلبم تمام ستاره های آسمان تنهاییش را
باهرثانیه ازنبودنت می شمارد
دستهایم به امید گرمای وجودت
انجمادش را فراموش می کند
وقتی دستهایم تهی ازحضور تو با آه برآمده ازوجودم
گرم می شود
صدایم موج اندوهش را
به امید گفتن دوستت دارم فراموش میکند
آنچه خواندی قصه ی بی قراریها وآشفتگیهای دقایق بی توبودنم بود
تاتو بیایی این قصه لالایی شبهای بی خوابی کودک درونم خواهد شد
سلام
چه شعر زیبایی
موفق باشی
به مام سر بزن
امیدوارم که بیاد
سلام عزیزم . خیلی قشنگ بود کلی لذت بردم .
تو همیشه قشنگ می نویسی .
فدای روح لطیفت بشم .
دوستت دارم .
تورا دوست دارم
ایا ان روزها را فراموش کردی که برای اولین بار برایت نوشتم
تورا دوست دارم
ایا ان روز را فراموش کردی که به سویت دویدم وبا فریاد شادی به تو گفتم که شب به یادت بوده ویک ان از فکرت غافل نمی شدم
ایا ان روز را فراموش کردی که دیدگان پر از اشک مرا دیدی
پریشان ولرزان مرا در دست گرفتی ولی بودن انکه چیزی بگویی از برم گریختی
ایا تو نمی دانستی چقدر به تو علاقه مند هستم
محبوب من انقدر تو را دوست دارم که حاضر نیستم
حال تو را از دیگران پرسان شوم زیرا حسرت می برم که انها قبل از من تو را دیده باشند .
چی می شد اگه تو دوستم داشتی ***گه گاه سر رو سینه ام می گذاشتی
چونکه می مردم از دوری تو ***شاخه گلی بر روی گورم می گذاشتی
سلام عزیز!
خوبی خواهر ثریا خانم ؟
من راجع به شما از ثریا جان پرسیده بودم.مخصوصاْ اون زمانی که تولدتون بود...
به هر حال
مرسی از اینکه لایق دونسته بودین و سر زده بودین
منتظر حضور مجدد شما هستم(اگه میبینین یه کم رسمیه واسه اینه که بار اوله میام اینجا)
اردتمند : پارسای دلتنگ
- منم لینک وبلاگ شما رو گذاشتم عزیز -
خداحافظ...